p18

-کوک
کوک خوشحال بود که بعد از
یک هفته تهیونگ جواب تماسش رو داد.
-ته...تو تمام هفته جواب منو ندادی.
صداش چیزی بین خنده و غم بود و چیزی نبود که جونگکوک￾و تو تمام هفته با اینکه جوابتو نمیدادم زنگ میزدی.
نتونه تشخیص بده.
-حسابی منو ترسوندی
-بدجنس￾نمیدونستم باید...نمیدونستم چی درسته.
جونگکوک گفت و وقتی جوابی نگرفت ادامه داد:
-امروز بازش کردم￾دستت خوبه؟
-اوه ته...تو باید اول میرفتی پیش دکتر.
-دیگه کامال خوب شده بود.
تهیونگ کمی مکث کرد. مردد بود اما گفت:
-برای...برای این چند روز حقوق گرفتم و...می-میخوای شام
رو با هم بخوریم؟ امممم...مهمون من
-حتما ته..مخصوصا وقتی مهمون تو باشیم.
بعد از چند ثانیه ادامه داد:
-من توی مغازهم...و این نزدیکیها یه نودل فروشی هست. نودل
خوبه؟
-اوممم...دوست دارم.
----------------------
جونگکوک پسر و دختری که به مغازهش اومده بودن تا برای
سالگرد آشنائیشون کاپ کیک بخرن رو بدرقه کرد و همون
موقع تهیونگ وارد شد. لبخند زد و خوشحال بود که اون پسر
به جای سوئیشرت کت گرمتری پوشیده. حتی شالگردن انداخته
بود و جونگکوک نمیدونست تهیونگ فقط سعی میکرد کبودی
گردنشو مخفی کنه.
تهیونگ گفت و توضیح بیشتری نداد. توضیح اینکه در حال￾دیر کردم،ب-ببخشید...
حمل مواد بوده.
جونگکوک فهمید که تهیونگ تمام مدت سعی میکنه به اون نگاه
نکنه و نمیدونست برای چی.
-ببخشید دیر کردم
-نه دیر نکردی اصلا جونگکوک نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره. خوشحال بود که￾نه...دیر نکردی اصال. منم اآلن میتونم مغازه رو ببندم.
دیدگاه ها (۰)

p19

p20

p17

p16

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط